گروه جهاد و مقاومت مشرق: افسران و دانشجویان افسری مومن، لايق، شجاع، كارآمد و مبتكر ارتش درمقاومت 34 روزه خرمشهر حماسهها آفریدند. از جمله گروه هایی که در ابتدای جنگ خود را به جبهه خرمشهر رساندند و در کنار سایر نیروها جلوی پیشروی بعثیها را گرفتند، دانشجویان دانشگاه افسری بودند.
در مقاومت 34 روزه خرمشهر، ارتش بیش از 380 شهید از تکاوران دریایی، کارکنان پادگان دژ خرمشهر، هوانیروز قهرمان و نیروهای داوطلب ارتشی که از واحدهای مختلف ارتش خود را به صحنه نبرد خرمشهر رسانیده بودند و دانشجویان دانشکده افسری تقدیم انقلاب اسلامی کرد.
با اینکه دشمن برای فتح سه روزه خرمشهر آمده بود اما 34 روز عذاب کشید. رزمندگان اسلام کوچه به کوچه و خیابان به خیابان با دشمن جنگیدند و آنها به هراس افتادند. دشمن بعثی بر تعداد نیروهایش افزود و فکر میکرد چون عرب زبان است ایرانیان عرب زبان به او میپیوندند؛ اما همین عربزبانان متعصب، مؤمن و میهندوست اولین سنگرهای مقاومت را در برابر دشمن تشکیل دادند و از میهنشان مردانه دفاع کردند.
در مقابل هجوم تکاوران و کماندوهای عراقی در کوی طالقانی، جنگ شهری و درگیری خیابانی سختی در گرفت. تکاوران نیروی دریایی در مقابل متجاوزان، با غیرت ایستادند اما فشار دشمن سنگین و تعداد نیروهای ما اندک بود. پس از مدتی جاده کمربندی به اشغال نیروهای عراقی در آمد و بخش شمال شرقی و پل ارتباطی خرمشهر در معرض تهدید قرار گرفت. نیروهای گردان 151 دژ از «لشکر 92زرهی» اهواز و تکاوران دریایی ارتش، ژاندارمری، نیروهای داوطلب ارتشی و دانشجویان افسری که کلاس درس را رها کرده و به صحنه نبرد آمده بودند، تعدادی از نیروهای سپاه پاسداران و نیروهای مردمی از کوچه و خیابان و خانهها به عنوان سنگر استفاده کردند و به دفاع از شهر پرداختند، نیروهای عراقی وقتی دیدند نیروهای مدافع به این سادگی حاضر نیستند دست از مواضع خود بردارند، زمینگیر شدند.
دو فرمانده دانشجویان افسری سرگرد جوانشیر و سرگرد تهمتن که به ترتیب در تاریخ هشتم و بیست و چهارم مهرماه سال 59 به شهادت رسیدند و ستوانیکم عباس اوجانی، ستوانیکم داریوش زارعی و ستوانیکم عنایتالله اکبرزاده از فرماندهان دانشگاه افسری و دانشجویان شهید مسعود اصلانی، محمدرضا موسیزاده لاله گوشی، کیومرث شکرالله، نصرتالله شهابی، علی رنجبر، مسیحالله کشاورز و... به همراه سرباز شهید محمد پهلوان و سروان شهید قوچانی از افسران شجاع ژاندارمری که گلوله مستقیم تانک دشمن به سینهاش اصابت کرد و پیکر مطهرش پاره پاره شد، در حماسه دفاع از خرمشهر، نام خود را برای همیشه در تاریخ ثبت کردند.
شهید شکرالله در زمان شروع تظاهرات خیابانی مردم و راهپیماییها دانشجوی دانشگاه افسری بود. زمانی که امام فرمودند ارتشیها از پادگانها بیرون بیایند و به مردم بپیوندند ایشان حسب فرمان امام بیرون آمدند و به مردم پیوستند.
** شهید شکرالله درقامت یک برادر
«فریبرز شکرالله» برادر شهید کیومرث شکرالله میگوید: شهید دو سال از من بزرگتر بود. اکثراً باهم بازی میکردیم، ورزش میکردیم و هر کجا میرفتیم، باهم بودیم. به عنوان برادر بزرگتر مراقب و راهنمای ما بود. از ویژگیهای بارز ایشان رشادت، شهامت، انسان دوستی، اهمیت ویژه به صله رحم و احترام و علاقه زیاد به پدر و مادر بود.
شهید خیلی شاد، پرانرژی و اهل ورزش بود. بسیاری از ورزش ها را دوست داشت و انجام میداد. از جمله ورزشهای فوتبال، بسکتبال، والیبال، کشتی و وزنه برداری. شهید به صورت باشگاهی و حرفهای ورزش والیبال و بسکتبال را دنبال میکرد.
شهید به عنوان بزرگِ بچههای فامیل محسوب میشد. وقتی دورهم جمع میشدیم، بچهها و حتی بزرگترها را جمع میکرد و وادارشان میکرد باهم کشتی بگیرند. از آنجا که سرشار از انرژی و پر جنب و جوش بود در هر جمعی که حضور داشت، شور و حال خاصی به آن جمع میبخشید.
پدر ما ارتشی بود، استوار نیروی زمینی و رسته مخابرات فعالیت داشت. طبیعتاً به واسطه شغل پدر در شهرهای مختلفی زندگی کردیم از جمله تبریز، بجنورد، تهران و اسلام آباد غرب واقع در کرمانشاه که قرار بود دو سال آنجا باشیم ولی ماموریت پدرم در آنجا 17 سال طول کشید.
شاید یکی از دلایلی که باعث شد شهید در آزمون دانشکده افسری شرکت کند شغل پدر و تشویق پدر بود.
شهید قبل از شرکت در آزمون دانشکده افسری دو سه سالی به دور از خانواده در تهران و در منزل خالهمان زندگی میکرد و در بازار تهران مشغول به کار بود. در آزمون ورودی دانشکده افسری شرکت کرد و موفق شد به عنوان دانشجوی افسری ادامه تحصیل دهد.
** خاطره جالب از شرکت کیومرث در مسابقات کُشتی دوران نوجوانی
یک خاطره جالبی که من از ایشان در ذهنم ماندگار شده این است که کیومرث از قدرت بدنی زیادی برخوردار بود ولی کشتی حرفهای کار نکرده بود اما با دوستان و افراد خانواده تمرینی کشتی میگرفت. یک بار که مسابقات کشتی در اسلام آباد غرب بود ایشان داوطلب شرکت در مسابقه شد و حریفش یک کشتی گیر حرفهای و شناخته شده در استان بود. 95 درصد تماشاچیان در سالن، کشتی گیر حرفهای را میشناختند و تشویق میکردند و من و دوستانم که تعداد اندکی بودیم برادرم را تشویق میکردیم، عاقبت قدرت بدنی برادرم به فن کشتی گیر حرفهای چربید و او را ضربه فنی کرد و دست برادرم به عنوان برنده بالا رفت.
** یکی از آرزوهای شهید
یکی از آرزوهای شهید این بود که با اولین حقوقش پدر و مادرمان را به مکه بفرستد که در زمان حیاتش محقق نشد و پس از شهادتش قبل از اولین سالگرد برادرم، بنیاد شهید به این آرزوی شهید جامه عمل پوشانید و پدر و مادرم را به حج تمتع اعزام کرد و ما اولین سالگرد برادرمان را بدون حضور پدر و مادرمان برگزار کردیم.
ناگفته نماند پدر و مادرمان هم در مکه برای شهید سالگرد جداگانهای باحضور اعضای کاروانشان برگزار کردند.
** حکایت شهامت او در دوران دانشجویی
سال اول دانشجویی شهید مصادف با زمان طاغوت بود. به مناسبت ایام محرم و سوگواری سید و سالار شهیدان حسین ابن علی(ع) دانشجویان تصمیم داشتند در آسایشگاه مراسم عزاداری و سینه زنی راه بیندازند و این طور که برادر شهیدم برای من تعریف کردند گویا حین تدارک این برنامه شهید حرفی بر ضد شاه زده بود. این که چه گفتند دقیقا یادم نیست! ولی به گوش فرمانده گروهانشان رسیده بود، برادرم را احضار میکنند میگویند نفهمیدم چه گفتید؟ باید جاوید شاه بگویید تا ببخشمتان، ایشان گفته بودند من نمیگویم. فرمانده گروهان گفته بودند باید بگویید جاویدشاه والا تنبیه میشوید! شهید امتناع کرده بودند، فرمانده گفته بودند نمیگویید؟ بیایید بیرون باید داخل حوض یخ زده بروید.
زمستان بوده و هوا بسیار سرد برادرم بدون هیچ واهمهای یخها را میشکند. وارد حوضچه وسط دانشکده افسری میشود و از طرف دیگران یخها را شکسته بیرون میآید. آن طور که تعریف میکردند تعدادی از دانشجوها و افسرها شاهد این صحنه بودند. عدهای عصبانی شده بودند، تعدادی گریه میکردند و تعدادی دست میزدند و برادر شهیدم را تشویق میکردند. شهید با لباسهای خیس یخ زده بیرون میآید و داخل آسایشگاه میرود و سرما میخورد.
آرزوی پدر و مادری که با شهادت فرزند محقق شد
** لبیک به فرمان خمینی(ره)
شهید در زمان شروع تظاهرات خیابانی مردم و راهپیماییها دانشجوی افسری بود.
زمانی که امام فرمودند ارتشیها از پادگان ها بیرون بیایند و به مردم بپیوندند ایشان حسب فرمان امام بیرون آمدندو به مردم پیوستند. پس از آن به اتفاق در راهپیماییها شرکت میکردیم و به اصطلاح فعال انقلابی بودیم. بعد از پیروزی انقلاب و اتمام درگیریها حدود یک سال بعد تصمیم گرفتند به دانشکده افسری برگردند ولی به راحتی میسر نشد، خیلی تلاش کردند آن زمان شهید چمران وزیر دفاع بودند به ایشان نامه نوشتند و کلی پیگیری کردند تا توانستند برگردند.
شهید در طول دوران آموزشی به دلیل شایستگی هایی که از خود نشان دادند به عنوان دانشجوی ممتاز شناخته شدند و مسئولیت اسلحه خانهی دانشکده به ایشان محول شد.
سپس به دلیل مهارتی که در امور نظامی داشتند مسئولیت آموزش بسیجیان و بسیج ادارات نیز به ایشان محول شد. و در محوطه حیاط دانشکده افسری به بسیجیان تعلیم نظامی می داد.
** مراسم تشییع بسیار باشکوه
من با لباس فرم سپاه در مراسم تشییع برادر شهیدم شرکت کردم. مراسم بسیار باشکوهی بود البته تشییع فقط مختص برادرم نبود بلکه تعدادی از شهدای حماسه مقاومت خرمشهر از جمله فرمانده شهید سرگرد جوانشیر نیز بودند، مراسم تشییع از میدان ارک مسجدارک میدان پانزده خرداد فعلی باحضور پرشور مردم، مسئولین کشوری و لشکری، شهید رجایی نخست وزیر وقت و شهید بهشتی انجام شد. در پایان برادر شهیدم و همرزمانشان در قطعه 24 بهشت زهرا آرام گرفتند.
** بفرمایید میل کنید شیرینی شهادته
از آنجا که شهادت بالاترین درجه و مرتبه در اسلام است و برادرم به این درجه نائل شده بود. پس از شب هفت برادرم وقتی خواستم برگردم پادگان یک جعبه شیرینی به تعداد کل نفرات گروهانمان خریدم و بردم. همه تعجب کرده بودند گفتم شیرینی شهادته بفرمایید.
** شهید شکرالله از منظر برادر کوچک
فریدون شکرالله فرزند چهارم خانواده میگوید: برادر شهیدم کیومرث بسیار مذهبی، با ایمان و از رهروان راستین اهل بیت علیه السلام بودند. سیره و روش زندگی اهل بیت را سرلوحه زندگی شان قرار داده بودند. از نظر من شهید یکی از محبان واقعی سید و سالار شهیدان امام حسین(ع) بودند. همه ساله در مراسم سوگواری اباعبدالله الحسین(ع) شرکت فعال داشتند و در حد توان جهت برگزاری هرچه بهتر مراسم کمک می کردند. به جرأت می توانم بگویم گلچینی از جوانان فامیل بود، شهید واقعا تک بود تک، همیشه زبانزد خاص و عام بود. هنوز هم بعد از گذشت 36 سال از شهادت پر افتخار ایشان هر وقت حرفی از مردانگی، محبت و ایثار در بین فامیل می شود همه از برادر شهید من یاد می کنند خاطرات خوب ایشان در ذهن همه ماندگار شده است و به نیکی از ایشان یاد می کنند. من واقعا چیزی جز خوبی مردانگی غیرت و شجاعت و مهربانی از ایشان به یاد ندارم. در تمام مراحل تحصیل به من کمک می کرد. بعضی وقتها تا دیروقت بیدار می ماند تا مشکلات درسی مرا رفع کند.
شهید پس از پیروزی انقلاب هر هفته درنماز جمعه شرکت می کرد. علاقه زیادی به ادامه تحصیل داشت، به خصوص به درس ریاضی خیلی علاقمند بود و محاسبات ذهنی خیلی خوبی داشت. در آموزش ریاضی به خیلی ها، از جمله خود من کمک می کرد.
** فعالیت چشمگیر در جهاد سازندگی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری خردمندانه حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی یک سال طول کشید تا شهید به دانشکده افسری برگرد. در این مدت شهید فعالیت چشمگیری در جهاد سازندگی داشت. در گروهی عضو بود که به شهرستان های دورافتاده می رفتند و جهاد فرهنگی می کردند. در کنار جهاد فرهنگی به مردم در ساخت خانه، مدرسه و مسجد کمک می کردند، همچنین به کشاورزان در درو محصولاتشان کمک های مؤثری انجام می دادند.
** فردی کاملا منضبط
پدرم نظامی و خیلی تابع نظم و انضباط و بسیار وقت شناس بود و سعی داشت همه اینها را در ما نهادینه کند. برادر شهیدم کیومرث هم که پسر ارشد خانواده بود فردی کاملا منضبط همچون پدر بود.
** دوست واقعی
هنگامی که در کرمانشاه ساکن بودیم برادرم یک دوست صمیمی همنام خودش داشت(کیومرث) که متاسفانه به دلایل نامعلومی معتاد شده بود. شهید خیلی اصرار داشت هر طور شده ایشان را از دام اعتیاد نجات دهد. و دراین راه به حق خیلی زحمت و سختی کشید تا بالاخره موفق شد پس ازمدتها دوستش را ترک دهد.
شهید دوستان زیادی داشت اگر دوستانش به مشکلی برخورد می کردند تمام سعی اش را می کرد تا مشکل آنها را برطرف کند. در جایی که لازم بود از حق کسی دفاع کند این کار را بدون هیچ ترسی انجام می داد.
** محبت به پدر و مادر
زمانی که خانواده ما ساکن کرمانشاه بودند و برادر شهیدم دانشجوی دانشکده افسری تهران بود، نامه هایی سرشار از مهر و محبت می نوشت که نشانگر علاقه بیش از اندازه او به خانواده و به خصوص مادر بود.
** رویای صادقه مادر شهید
یک شب مادرم روی تخت برادر شهیدم کیومرث خوابیده بود. نیمه های شب در خواب کیومرث را می بیند که فریاد می زند مامان مامان با وحشت ازخواب می پرد و هراسان از اتاق خواب بیرون می آید و فریاد می زند کیومرث کیومرث و می گوید کیومرث مرا صدا می زند. بعدها از طریق اطلاعاتی که ارتش در مورد زمان و نحوه شهادت برادرم به ما داد متوجه شدیم کیومرث دقیقا در همان لحظه به شهادت رسیده است.
مادرم علاقه شدیدی به برادر شهیدم کیومرث داشت. پسر طلا صدایش می زد.
** سفارش شهید
برادر شهیدم یک بار در خواب به من گفتند اگر به مشکلی برخوردی و گره ای در کارت افتاد سوره فتح را بخوان، من هم در این مواقع به سفارش ایشان عمل می کنم، واقعا مشکلم حل می شود.
** حضور در جمع خانواده
گاهی در جمع خانوادگی که همه حضور داریم یک دفعه فضا عطرآگین می شود و بوی خوشی به مشام می رسد. ناخودآگاه همه باهم می گوییم شهید کیومرث آمد انگار حضورشان را اینگونه اعلام می کنند.
** خاطرات زیبای نرگس زند دخترخاله و همسر برادر شهید
پسرخاله شهیدم جوانی بودند خوش هیکل، خوش سیما، قوی، مؤمن همه چیزتمام، واقعا گل بودند. در کل فامیل نظیر نداشتند و خداوند این گل را چیدند چون لایق چیده شدن بودند. شب قدری در زمان طاغوت منزل ما بودند صد رکعت نماز خواندند آن زمان جوانها این تیپی نبودند رفتارشان نشان می داد ایشان برگزیده شده اند، زمینی نیستند و آسمانی هستند.
** محبتش را ابراز میکرد
شهید خیلی گل بود محبتش را نسبت به خانواده در کلام و رفتار بروز می داد، مرتب قربان صدقه مادرشان می رفتند بغلشان می کردند ایشان را می بوسیدند، هر چیز لازم داشتند برایشان می خریدند، احترام فوق العاده ای به پدر و مادرشان قائل بودند. از ویژگی های بارز شهید قدرشناسی بسیار نسبت به همه به خصوص پدر و مادر بود.
شهید قبل از دوران دانشجویی وقتی تهران بودند و منزل ما زندگی می کردند در بازار مشغول کاربودند اولین دستمزدی که گرفتند به مادرم یعنی خاله خودشان گفتند خاله جان شما خانم هستید بهتر چادر می شناسید زحمت بکشید با من برویم بازار یک قواره چادر (کِلوکِه آن زمان مدبود) از بهترین پارچه و قشنگترین گل برای تولد مادرم بخرم بفرستم کرمانشاه که به اتفاق رفتند خریدند و فرستادند.
** قدرشناسی شهید
پس از اولین سالگردی که برای پسرخاله شهیدم گرفتیم و پدر و مادرشان حج تمتع تشریف داشتند و حضور نداشتند شب خواب شهید را دیدم با همان لباس نظامی به حالت ادب و تواضع دستشان را روی سینه گذاشته بودند و سه دفعه گفتند ممنونم که برایم سالگرد گرفتید.
شهید خیلی تابع ولایت بودند معتقد بودند اگر امروز به ولی فقیه لبیک بگوییم فردا به امام زمانمان نه نخواهیم گفت.
شهید از کودکی بسیار پرجنب و جوش بودند. یک جا بند نمی شدند فعالیت جسمانی زیادی داشتند از در و دیوار بالا می رفتند ولی به کسی آزاری نمی رساندند پدربزرگم می گفتند کیومرث روح بزرگی دارد روحش درتنش نمی گنجد.
** قدرت همدلی و درک بسیار بالایی داشتند
شهید با آقای رسول مهاجر از دانشگاه شهید بهشتی که در تسخیرلانه جاسوسی حضور فعالی داشتند و بعدها سفیر ایران در رومانی شدند گروه جهاد فرهنگی تشکیل داده بودند به روستاها و مناطق دور دست ما را می بردند راجع به ظلم هایی که شاه کرده بود و انقلاب برای مردم حرف می زدیم، در این جهاد فرهنگی من ریاضی و علوم تقویتی به بچه های ابتدایی درس می دادم که پایه اشان قوی شود فصل تابستان بود مدارس تعطیل بودند اردوی یک ماهه ای رفته بودیم شبها خانمها در یک مدرسه و آقایان در مدرسه دیگری می خوابیدند. من و دوستم چون تا حالا از مادرمان دور نبودیم بعد از 10 الی 12 روز خیلی دلتنگ مادرمان شدیم و شبها موقع خواب ملحفه را روی سرمان می کشیدیم و گریه می کردیم دلتنگی ما به اطلاع پسرخاله شهیدم رسید اصلا به روی ما نیاوردند یا سرزنشمان نکردند که احیانا شما که بچه ننه هستید چرا آمدید؟ بلیط گرفتند برایمان خوراکی خریدند ما دو تا را آوردند تهران یک شب پیش مادرمان بودیم بعد دوباره به محل اردو برگشتیم. این رفتار شهید نشان دهنده درک بالا همدلی و مهربانی و بزرگواری ایشان بود که حرفی نزدندیا کاری نکردندتاماراشرمنده کنند. و من خیلی از ایشان تشکر کردم.
شهید زمانی که درتهران منزل ما زندگی می کردند اوقات فراغتشان ما را پارک می بردند برایمان خوراکی می خریدند و با مابازی می کردند خاطرات بسیار زیبایی از ایشان و مهربانیهایشان در ذهنم ماندگار شده است.
شهید گاهی اوقات که پاهایشان داخل پوتین تاول می زد مادرم کف پایشان حنا می گذاشتند تا سفت بشود و دیگر زخم نشده تاول نزند. روز تشییع و تدفین پیکر مطهرشان پاهای حنازده شان رادیدیم و هنوز آن تصویر در ذهنم هست.
ولادت:21/2/1333
شهادت: 9/7/1359
محل شهادت :خرمشهر
نحوه شهادت: اصابت ترکش خمپاره بعثی به ناحیه کمر
مزار: قطعه 24 بهشت زهرای تهران
در مقاومت 34 روزه خرمشهر، ارتش بیش از 380 شهید از تکاوران دریایی، کارکنان پادگان دژ خرمشهر، هوانیروز قهرمان و نیروهای داوطلب ارتشی که از واحدهای مختلف ارتش خود را به صحنه نبرد خرمشهر رسانیده بودند و دانشجویان دانشکده افسری تقدیم انقلاب اسلامی کرد.
با اینکه دشمن برای فتح سه روزه خرمشهر آمده بود اما 34 روز عذاب کشید. رزمندگان اسلام کوچه به کوچه و خیابان به خیابان با دشمن جنگیدند و آنها به هراس افتادند. دشمن بعثی بر تعداد نیروهایش افزود و فکر میکرد چون عرب زبان است ایرانیان عرب زبان به او میپیوندند؛ اما همین عربزبانان متعصب، مؤمن و میهندوست اولین سنگرهای مقاومت را در برابر دشمن تشکیل دادند و از میهنشان مردانه دفاع کردند.
در مقابل هجوم تکاوران و کماندوهای عراقی در کوی طالقانی، جنگ شهری و درگیری خیابانی سختی در گرفت. تکاوران نیروی دریایی در مقابل متجاوزان، با غیرت ایستادند اما فشار دشمن سنگین و تعداد نیروهای ما اندک بود. پس از مدتی جاده کمربندی به اشغال نیروهای عراقی در آمد و بخش شمال شرقی و پل ارتباطی خرمشهر در معرض تهدید قرار گرفت. نیروهای گردان 151 دژ از «لشکر 92زرهی» اهواز و تکاوران دریایی ارتش، ژاندارمری، نیروهای داوطلب ارتشی و دانشجویان افسری که کلاس درس را رها کرده و به صحنه نبرد آمده بودند، تعدادی از نیروهای سپاه پاسداران و نیروهای مردمی از کوچه و خیابان و خانهها به عنوان سنگر استفاده کردند و به دفاع از شهر پرداختند، نیروهای عراقی وقتی دیدند نیروهای مدافع به این سادگی حاضر نیستند دست از مواضع خود بردارند، زمینگیر شدند.
دو فرمانده دانشجویان افسری سرگرد جوانشیر و سرگرد تهمتن که به ترتیب در تاریخ هشتم و بیست و چهارم مهرماه سال 59 به شهادت رسیدند و ستوانیکم عباس اوجانی، ستوانیکم داریوش زارعی و ستوانیکم عنایتالله اکبرزاده از فرماندهان دانشگاه افسری و دانشجویان شهید مسعود اصلانی، محمدرضا موسیزاده لاله گوشی، کیومرث شکرالله، نصرتالله شهابی، علی رنجبر، مسیحالله کشاورز و... به همراه سرباز شهید محمد پهلوان و سروان شهید قوچانی از افسران شجاع ژاندارمری که گلوله مستقیم تانک دشمن به سینهاش اصابت کرد و پیکر مطهرش پاره پاره شد، در حماسه دفاع از خرمشهر، نام خود را برای همیشه در تاریخ ثبت کردند.
شهید شکرالله در زمان شروع تظاهرات خیابانی مردم و راهپیماییها دانشجوی دانشگاه افسری بود. زمانی که امام فرمودند ارتشیها از پادگانها بیرون بیایند و به مردم بپیوندند ایشان حسب فرمان امام بیرون آمدند و به مردم پیوستند.
** شهید شکرالله درقامت یک برادر
«فریبرز شکرالله» برادر شهید کیومرث شکرالله میگوید: شهید دو سال از من بزرگتر بود. اکثراً باهم بازی میکردیم، ورزش میکردیم و هر کجا میرفتیم، باهم بودیم. به عنوان برادر بزرگتر مراقب و راهنمای ما بود. از ویژگیهای بارز ایشان رشادت، شهامت، انسان دوستی، اهمیت ویژه به صله رحم و احترام و علاقه زیاد به پدر و مادر بود.
شهید خیلی شاد، پرانرژی و اهل ورزش بود. بسیاری از ورزش ها را دوست داشت و انجام میداد. از جمله ورزشهای فوتبال، بسکتبال، والیبال، کشتی و وزنه برداری. شهید به صورت باشگاهی و حرفهای ورزش والیبال و بسکتبال را دنبال میکرد.
شهید به عنوان بزرگِ بچههای فامیل محسوب میشد. وقتی دورهم جمع میشدیم، بچهها و حتی بزرگترها را جمع میکرد و وادارشان میکرد باهم کشتی بگیرند. از آنجا که سرشار از انرژی و پر جنب و جوش بود در هر جمعی که حضور داشت، شور و حال خاصی به آن جمع میبخشید.
پدر ما ارتشی بود، استوار نیروی زمینی و رسته مخابرات فعالیت داشت. طبیعتاً به واسطه شغل پدر در شهرهای مختلفی زندگی کردیم از جمله تبریز، بجنورد، تهران و اسلام آباد غرب واقع در کرمانشاه که قرار بود دو سال آنجا باشیم ولی ماموریت پدرم در آنجا 17 سال طول کشید.
شاید یکی از دلایلی که باعث شد شهید در آزمون دانشکده افسری شرکت کند شغل پدر و تشویق پدر بود.
شهید قبل از شرکت در آزمون دانشکده افسری دو سه سالی به دور از خانواده در تهران و در منزل خالهمان زندگی میکرد و در بازار تهران مشغول به کار بود. در آزمون ورودی دانشکده افسری شرکت کرد و موفق شد به عنوان دانشجوی افسری ادامه تحصیل دهد.
** خاطره جالب از شرکت کیومرث در مسابقات کُشتی دوران نوجوانی
یک خاطره جالبی که من از ایشان در ذهنم ماندگار شده این است که کیومرث از قدرت بدنی زیادی برخوردار بود ولی کشتی حرفهای کار نکرده بود اما با دوستان و افراد خانواده تمرینی کشتی میگرفت. یک بار که مسابقات کشتی در اسلام آباد غرب بود ایشان داوطلب شرکت در مسابقه شد و حریفش یک کشتی گیر حرفهای و شناخته شده در استان بود. 95 درصد تماشاچیان در سالن، کشتی گیر حرفهای را میشناختند و تشویق میکردند و من و دوستانم که تعداد اندکی بودیم برادرم را تشویق میکردیم، عاقبت قدرت بدنی برادرم به فن کشتی گیر حرفهای چربید و او را ضربه فنی کرد و دست برادرم به عنوان برنده بالا رفت.
** یکی از آرزوهای شهید
یکی از آرزوهای شهید این بود که با اولین حقوقش پدر و مادرمان را به مکه بفرستد که در زمان حیاتش محقق نشد و پس از شهادتش قبل از اولین سالگرد برادرم، بنیاد شهید به این آرزوی شهید جامه عمل پوشانید و پدر و مادرم را به حج تمتع اعزام کرد و ما اولین سالگرد برادرمان را بدون حضور پدر و مادرمان برگزار کردیم.
ناگفته نماند پدر و مادرمان هم در مکه برای شهید سالگرد جداگانهای باحضور اعضای کاروانشان برگزار کردند.
** حکایت شهامت او در دوران دانشجویی
سال اول دانشجویی شهید مصادف با زمان طاغوت بود. به مناسبت ایام محرم و سوگواری سید و سالار شهیدان حسین ابن علی(ع) دانشجویان تصمیم داشتند در آسایشگاه مراسم عزاداری و سینه زنی راه بیندازند و این طور که برادر شهیدم برای من تعریف کردند گویا حین تدارک این برنامه شهید حرفی بر ضد شاه زده بود. این که چه گفتند دقیقا یادم نیست! ولی به گوش فرمانده گروهانشان رسیده بود، برادرم را احضار میکنند میگویند نفهمیدم چه گفتید؟ باید جاوید شاه بگویید تا ببخشمتان، ایشان گفته بودند من نمیگویم. فرمانده گروهان گفته بودند باید بگویید جاویدشاه والا تنبیه میشوید! شهید امتناع کرده بودند، فرمانده گفته بودند نمیگویید؟ بیایید بیرون باید داخل حوض یخ زده بروید.
زمستان بوده و هوا بسیار سرد برادرم بدون هیچ واهمهای یخها را میشکند. وارد حوضچه وسط دانشکده افسری میشود و از طرف دیگران یخها را شکسته بیرون میآید. آن طور که تعریف میکردند تعدادی از دانشجوها و افسرها شاهد این صحنه بودند. عدهای عصبانی شده بودند، تعدادی گریه میکردند و تعدادی دست میزدند و برادر شهیدم را تشویق میکردند. شهید با لباسهای خیس یخ زده بیرون میآید و داخل آسایشگاه میرود و سرما میخورد.
آرزوی پدر و مادری که با شهادت فرزند محقق شد
** لبیک به فرمان خمینی(ره)
شهید در زمان شروع تظاهرات خیابانی مردم و راهپیماییها دانشجوی افسری بود.
زمانی که امام فرمودند ارتشیها از پادگان ها بیرون بیایند و به مردم بپیوندند ایشان حسب فرمان امام بیرون آمدندو به مردم پیوستند. پس از آن به اتفاق در راهپیماییها شرکت میکردیم و به اصطلاح فعال انقلابی بودیم. بعد از پیروزی انقلاب و اتمام درگیریها حدود یک سال بعد تصمیم گرفتند به دانشکده افسری برگردند ولی به راحتی میسر نشد، خیلی تلاش کردند آن زمان شهید چمران وزیر دفاع بودند به ایشان نامه نوشتند و کلی پیگیری کردند تا توانستند برگردند.
شهید در طول دوران آموزشی به دلیل شایستگی هایی که از خود نشان دادند به عنوان دانشجوی ممتاز شناخته شدند و مسئولیت اسلحه خانهی دانشکده به ایشان محول شد.
سپس به دلیل مهارتی که در امور نظامی داشتند مسئولیت آموزش بسیجیان و بسیج ادارات نیز به ایشان محول شد. و در محوطه حیاط دانشکده افسری به بسیجیان تعلیم نظامی می داد.
** مراسم تشییع بسیار باشکوه
من با لباس فرم سپاه در مراسم تشییع برادر شهیدم شرکت کردم. مراسم بسیار باشکوهی بود البته تشییع فقط مختص برادرم نبود بلکه تعدادی از شهدای حماسه مقاومت خرمشهر از جمله فرمانده شهید سرگرد جوانشیر نیز بودند، مراسم تشییع از میدان ارک مسجدارک میدان پانزده خرداد فعلی باحضور پرشور مردم، مسئولین کشوری و لشکری، شهید رجایی نخست وزیر وقت و شهید بهشتی انجام شد. در پایان برادر شهیدم و همرزمانشان در قطعه 24 بهشت زهرا آرام گرفتند.
** بفرمایید میل کنید شیرینی شهادته
از آنجا که شهادت بالاترین درجه و مرتبه در اسلام است و برادرم به این درجه نائل شده بود. پس از شب هفت برادرم وقتی خواستم برگردم پادگان یک جعبه شیرینی به تعداد کل نفرات گروهانمان خریدم و بردم. همه تعجب کرده بودند گفتم شیرینی شهادته بفرمایید.
** شهید شکرالله از منظر برادر کوچک
فریدون شکرالله فرزند چهارم خانواده میگوید: برادر شهیدم کیومرث بسیار مذهبی، با ایمان و از رهروان راستین اهل بیت علیه السلام بودند. سیره و روش زندگی اهل بیت را سرلوحه زندگی شان قرار داده بودند. از نظر من شهید یکی از محبان واقعی سید و سالار شهیدان امام حسین(ع) بودند. همه ساله در مراسم سوگواری اباعبدالله الحسین(ع) شرکت فعال داشتند و در حد توان جهت برگزاری هرچه بهتر مراسم کمک می کردند. به جرأت می توانم بگویم گلچینی از جوانان فامیل بود، شهید واقعا تک بود تک، همیشه زبانزد خاص و عام بود. هنوز هم بعد از گذشت 36 سال از شهادت پر افتخار ایشان هر وقت حرفی از مردانگی، محبت و ایثار در بین فامیل می شود همه از برادر شهید من یاد می کنند خاطرات خوب ایشان در ذهن همه ماندگار شده است و به نیکی از ایشان یاد می کنند. من واقعا چیزی جز خوبی مردانگی غیرت و شجاعت و مهربانی از ایشان به یاد ندارم. در تمام مراحل تحصیل به من کمک می کرد. بعضی وقتها تا دیروقت بیدار می ماند تا مشکلات درسی مرا رفع کند.
شهید پس از پیروزی انقلاب هر هفته درنماز جمعه شرکت می کرد. علاقه زیادی به ادامه تحصیل داشت، به خصوص به درس ریاضی خیلی علاقمند بود و محاسبات ذهنی خیلی خوبی داشت. در آموزش ریاضی به خیلی ها، از جمله خود من کمک می کرد.
** فعالیت چشمگیر در جهاد سازندگی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری خردمندانه حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی یک سال طول کشید تا شهید به دانشکده افسری برگرد. در این مدت شهید فعالیت چشمگیری در جهاد سازندگی داشت. در گروهی عضو بود که به شهرستان های دورافتاده می رفتند و جهاد فرهنگی می کردند. در کنار جهاد فرهنگی به مردم در ساخت خانه، مدرسه و مسجد کمک می کردند، همچنین به کشاورزان در درو محصولاتشان کمک های مؤثری انجام می دادند.
** فردی کاملا منضبط
پدرم نظامی و خیلی تابع نظم و انضباط و بسیار وقت شناس بود و سعی داشت همه اینها را در ما نهادینه کند. برادر شهیدم کیومرث هم که پسر ارشد خانواده بود فردی کاملا منضبط همچون پدر بود.
** دوست واقعی
هنگامی که در کرمانشاه ساکن بودیم برادرم یک دوست صمیمی همنام خودش داشت(کیومرث) که متاسفانه به دلایل نامعلومی معتاد شده بود. شهید خیلی اصرار داشت هر طور شده ایشان را از دام اعتیاد نجات دهد. و دراین راه به حق خیلی زحمت و سختی کشید تا بالاخره موفق شد پس ازمدتها دوستش را ترک دهد.
شهید دوستان زیادی داشت اگر دوستانش به مشکلی برخورد می کردند تمام سعی اش را می کرد تا مشکل آنها را برطرف کند. در جایی که لازم بود از حق کسی دفاع کند این کار را بدون هیچ ترسی انجام می داد.
** محبت به پدر و مادر
زمانی که خانواده ما ساکن کرمانشاه بودند و برادر شهیدم دانشجوی دانشکده افسری تهران بود، نامه هایی سرشار از مهر و محبت می نوشت که نشانگر علاقه بیش از اندازه او به خانواده و به خصوص مادر بود.
** رویای صادقه مادر شهید
یک شب مادرم روی تخت برادر شهیدم کیومرث خوابیده بود. نیمه های شب در خواب کیومرث را می بیند که فریاد می زند مامان مامان با وحشت ازخواب می پرد و هراسان از اتاق خواب بیرون می آید و فریاد می زند کیومرث کیومرث و می گوید کیومرث مرا صدا می زند. بعدها از طریق اطلاعاتی که ارتش در مورد زمان و نحوه شهادت برادرم به ما داد متوجه شدیم کیومرث دقیقا در همان لحظه به شهادت رسیده است.
مادرم علاقه شدیدی به برادر شهیدم کیومرث داشت. پسر طلا صدایش می زد.
** سفارش شهید
برادر شهیدم یک بار در خواب به من گفتند اگر به مشکلی برخوردی و گره ای در کارت افتاد سوره فتح را بخوان، من هم در این مواقع به سفارش ایشان عمل می کنم، واقعا مشکلم حل می شود.
** حضور در جمع خانواده
گاهی در جمع خانوادگی که همه حضور داریم یک دفعه فضا عطرآگین می شود و بوی خوشی به مشام می رسد. ناخودآگاه همه باهم می گوییم شهید کیومرث آمد انگار حضورشان را اینگونه اعلام می کنند.
** خاطرات زیبای نرگس زند دخترخاله و همسر برادر شهید
پسرخاله شهیدم جوانی بودند خوش هیکل، خوش سیما، قوی، مؤمن همه چیزتمام، واقعا گل بودند. در کل فامیل نظیر نداشتند و خداوند این گل را چیدند چون لایق چیده شدن بودند. شب قدری در زمان طاغوت منزل ما بودند صد رکعت نماز خواندند آن زمان جوانها این تیپی نبودند رفتارشان نشان می داد ایشان برگزیده شده اند، زمینی نیستند و آسمانی هستند.
** محبتش را ابراز میکرد
شهید خیلی گل بود محبتش را نسبت به خانواده در کلام و رفتار بروز می داد، مرتب قربان صدقه مادرشان می رفتند بغلشان می کردند ایشان را می بوسیدند، هر چیز لازم داشتند برایشان می خریدند، احترام فوق العاده ای به پدر و مادرشان قائل بودند. از ویژگی های بارز شهید قدرشناسی بسیار نسبت به همه به خصوص پدر و مادر بود.
شهید قبل از دوران دانشجویی وقتی تهران بودند و منزل ما زندگی می کردند در بازار مشغول کاربودند اولین دستمزدی که گرفتند به مادرم یعنی خاله خودشان گفتند خاله جان شما خانم هستید بهتر چادر می شناسید زحمت بکشید با من برویم بازار یک قواره چادر (کِلوکِه آن زمان مدبود) از بهترین پارچه و قشنگترین گل برای تولد مادرم بخرم بفرستم کرمانشاه که به اتفاق رفتند خریدند و فرستادند.
** قدرشناسی شهید
پس از اولین سالگردی که برای پسرخاله شهیدم گرفتیم و پدر و مادرشان حج تمتع تشریف داشتند و حضور نداشتند شب خواب شهید را دیدم با همان لباس نظامی به حالت ادب و تواضع دستشان را روی سینه گذاشته بودند و سه دفعه گفتند ممنونم که برایم سالگرد گرفتید.
شهید خیلی تابع ولایت بودند معتقد بودند اگر امروز به ولی فقیه لبیک بگوییم فردا به امام زمانمان نه نخواهیم گفت.
شهید از کودکی بسیار پرجنب و جوش بودند. یک جا بند نمی شدند فعالیت جسمانی زیادی داشتند از در و دیوار بالا می رفتند ولی به کسی آزاری نمی رساندند پدربزرگم می گفتند کیومرث روح بزرگی دارد روحش درتنش نمی گنجد.
** قدرت همدلی و درک بسیار بالایی داشتند
شهید با آقای رسول مهاجر از دانشگاه شهید بهشتی که در تسخیرلانه جاسوسی حضور فعالی داشتند و بعدها سفیر ایران در رومانی شدند گروه جهاد فرهنگی تشکیل داده بودند به روستاها و مناطق دور دست ما را می بردند راجع به ظلم هایی که شاه کرده بود و انقلاب برای مردم حرف می زدیم، در این جهاد فرهنگی من ریاضی و علوم تقویتی به بچه های ابتدایی درس می دادم که پایه اشان قوی شود فصل تابستان بود مدارس تعطیل بودند اردوی یک ماهه ای رفته بودیم شبها خانمها در یک مدرسه و آقایان در مدرسه دیگری می خوابیدند. من و دوستم چون تا حالا از مادرمان دور نبودیم بعد از 10 الی 12 روز خیلی دلتنگ مادرمان شدیم و شبها موقع خواب ملحفه را روی سرمان می کشیدیم و گریه می کردیم دلتنگی ما به اطلاع پسرخاله شهیدم رسید اصلا به روی ما نیاوردند یا سرزنشمان نکردند که احیانا شما که بچه ننه هستید چرا آمدید؟ بلیط گرفتند برایمان خوراکی خریدند ما دو تا را آوردند تهران یک شب پیش مادرمان بودیم بعد دوباره به محل اردو برگشتیم. این رفتار شهید نشان دهنده درک بالا همدلی و مهربانی و بزرگواری ایشان بود که حرفی نزدندیا کاری نکردندتاماراشرمنده کنند. و من خیلی از ایشان تشکر کردم.
شهید زمانی که درتهران منزل ما زندگی می کردند اوقات فراغتشان ما را پارک می بردند برایمان خوراکی می خریدند و با مابازی می کردند خاطرات بسیار زیبایی از ایشان و مهربانیهایشان در ذهنم ماندگار شده است.
شهید گاهی اوقات که پاهایشان داخل پوتین تاول می زد مادرم کف پایشان حنا می گذاشتند تا سفت بشود و دیگر زخم نشده تاول نزند. روز تشییع و تدفین پیکر مطهرشان پاهای حنازده شان رادیدیم و هنوز آن تصویر در ذهنم هست.
ولادت:21/2/1333
شهادت: 9/7/1359
محل شهادت :خرمشهر
نحوه شهادت: اصابت ترکش خمپاره بعثی به ناحیه کمر
مزار: قطعه 24 بهشت زهرای تهران